نیلسوننیلسون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

قشنگترین آوای زندگیم نیلسون

یک دیالوگ کوتاه اما قشنگ..

در تمام لحظه هایم تکرار میشوی اما تکراری نمیشوی....           من: نیلسون برو بازی کن مامانی چرا اینجایی؟؟ نیلسون:( یه ٣٠ ثانیه میره و برمیگرده ) نمیخوام .بیا باهم بازی کنیم من: عزیزم من کار دارم حالا برو بعد منم میام .یادته بچه ها تو اتاق خودشون با اسباب بازیهاشون بازی میکردن ؟؟ نیلسون: .................... نیلسون : مامانی جون ،برو یه بچه بخر ،اسمشو بذاریم آرتین، بیاد با من بازی کنه .( اسمشم واسش انتخاب کرده) من: از کجا بیارم عزیزم ؟ بعد بازی کجا بره؟ چی بخوره ؟ نیلسون: از فروشگاه ،ولی کوچولو باشه مثل دانیل( پسر یکی از دوستام) بعد جوراب کوچولوهای منو بده بهش با کفش کوچولوهام که وا...
17 مرداد 1391

اندر حکایات نیلسون

سلام ما دورترین هاست اما گرمترین سلامهاست که تقدیم دوستان همیشگیمون میکنیم امیدواریم پذیرا باشند. نیلسون رو برای بازی گروهی ثبت نام کردم که از اواسط مرداد قراره شروع بشه کلاس ها ،در این کلاس ها که تشکیل میشه از ٨ تا ١٠ نفر،از ٢ سال تا  ٥ سال ،بازیهای گروهی و نقاشی و شعر و کاردستی و همچنین گردش دسته جمعی انجام میشه ،هفته ای ٢ روز و هر روز به مدت دو ساعت و نیم طول میکشد ،با هم صبحانه و یا نهار میخورن ،و در کنار کارهایی که انجام میدن کم کم آمادگی لازم رو برای ورود به کلاس اول از نظر تقویت زبان بدست میاورند .خوشحالم که میخوایی به این کلاس ها بری چون کم کم با محیط مدرسه و درس آشنا میشه و با قرار گرفتن در این گروه ها و بازی با همسن های خ...
7 خرداد 1391

یک خونه ی جدید

سلام. یک تغییر اساسی در وبلاگت دادم عزیزم که امیدوارم بتونم مطالبت رو اینجا ادامه بدم .برات تولد گرفتیم فقط خودمونی ،هیچ مهمونی در کار نبود و خیلی ساده و آروم ،در عوض به گل پسرم خیلی خوش گذشت و نهار هم رفتیم بیرون هدیه ی تولدش هم یک دوچرخه ی خوشگلی بود. دوست دارم پسرمممم و گذاشتن عکسات اینجا راحت تر باشه. از دوستانی که به وبلاگ سر میزنند خواهش میکنم اگه عکس ها رو تونستن ببینند ،برام بنویسند.ممنونم   ...
31 ارديبهشت 1391
1